خدایا ... فقط تو می دانی که در این شبهای پر تکرار چه آرزوها به سر دارم... آرزو دارم که سر بر زانویت بگذارم ... دیگر دنیایم بس است ... دیگر گناهم بس است... دیگر عذابم بس است... خسته ام ... خسته از نامهربانی این چرخ فلک ... دستم را بگیر که دیگر طاقت ماندن ندارم... صدایم کن ... آیسان
هیچوقت باسوسیسهای بهم گره خورده مثل نانچیکو حرکت نمایشی اجرا نکنید !!!!!
وقتی بخوره به دماغتون فرق نمیکنه نانچیکو باشه یا سوسیس ، دردش همون قدره که من امروز سه ربع بی حرکت خوابیده بودم کف آشپزخونه …
آیسان
یهو فک نکنین من عقده ایمااااااا نننننننننننننننننننننه ااااااااااصلاااااااا
آیسان
ممکن است شاهزاده ام را پیدا کنم اما پدرم همیشه پادشاه من خواهد ماند!
آیسااااااان
ما بچه بودیم یه بازی بود به نام :
«همه ساکت بودند ناگهان خری گفت» ...
صد برابر پلی استیشن ۳ لذت داشت !h
h
فاطمه ملقب به انیس الدوله همسر مورد علاقه و سوگلی حرم سرای ناصرالدین شاه قاجار، پادشاه ایران بود
آیسان
یه بار منو آیسان کنترل خودمونو از دست دادیمو.....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
سلام به همه کسایی که به وبمون نمیان ونظر نمیزارن:D
اون روز داشتم با آیسان در باره وبلاگ حرف میزدم
بهش پیشنهاد دادم به جای کپی پیست کردنو این حرفا خودمون بنویسیم
اونم قبول کرد
حالا جونم براتون بگه که اومدم خاطرات بنویسم
به به ! خاطرااااااااااات
واللا از قرار معلوم کنکورو دادیم و . نتایج خیلی خوب بودااااااااا ولی چون ما نمیخایم ریا بشه دوباره میخایم کنکور بدیم
من به آیسان گفتم بعد ماه رمضون شروع کنیم ولی اون میخاد از امروز شرو کنه به من چه شرو کنه
روزا سخت میگذره
ماه رمضون و مهمونیه خدا
خب دیگه من برم حرف زیاد جالبی ندارم
فعلا
پریناز
سلام
داشتم تو صفحه ها میگشتم چند تا گل رز پیدا کردم گفتم بزارم وبلاگ
چون فک کنم تکراری نبودن جدید بودن
سلام مــاه مــن !
دیشب رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …!گفتم بیایم سراغ ِ خودت .چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن!چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده است !!می دانم ، تحملم مشکل است …. اما خُب چه کنم؟!یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شود …. هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد ! !ماه من !مراقب خاطراتمان ، روزهای با هم بودنمان .. خلاصه کنم بهونه موندنم مراقب خودمون باش !
رابطه ما انسانها با پدر و مادر !!!
------------------------------------
تو ۳ سالگی " مامان ، بابا عاشقتونم"
تو ۱۰ سالگی " ولم کنین "
تو ۱۶ سالگی" مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم"
تو ۱۸ سالگی" باید از این خونه بزنم بیرون"
تو ۲۵ سالگی " حق با شما بود"
تو ۳۰ سالگی "میخوام برم خونه پدر و مادرم "
تو ۵۰ سالگی " نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم"
تو ۷۰ هفتاد سالگی " من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن.....
ما ک ب این کارا عادت کرده بودیم والا آخه خیلی حال میده حتما امتحان کنین!
اومدم برای اولین بار هر چی تو دلم بود رو اینجا بنویسم دستم خورد همه چی رفت!
خب لابد قسمت نبود اونا منتشر بشه
ای خدا قربون بزرگی و مهربونیت برم
چقد خوبی تو خدا جونم
خیلی مخلصتم به خدا
پری
◄ آرامــش یعنــے • • •
هـــر وقـتــــ قـہـــر ڪــردے ؛
مــطـمـئــטּ بــاشـے جــز " تـــو " (!)
هـیــچ ڪـس جـاتـــُـ نــمے گیــره / .
تـو چـه میدانی
از حـالُ روز ڪـَسی ڪـﮧ
دیگــر هیــچ نـِگاهی
دِلــَش را نمیلَرزانــَد ...
پریناز
سلام بچه ها
امروز بعد دوسال دوباره وایرلس خریدیم
دیدم هیچی ندارم گفتم بیام اینجا چند تا چرتو پرت از وضع الانامون بنویسم
الان نمیدونم فک کم6 تیر 3روز مونده به کنکورمون. من تو خونه یه نت و اینا مشغولم ایسان هم یه روز بازار و مراغه و استخرو ایناس آرزو و عاطفه میرن کلاس شنا مریم هم اون روز رفتم خونشون دیدم کلی مهمون دارن و یه روز میرن باغ و یه روز خونه جان فشان اینا و یه روزم با ایسان تو بازارن ...
سیما دوستم هم میگه پرستاری میخاد از ازاد هم قبول بشه میره! میگه زیاد خوب نمیخونه ولی اینو همه میگن!!!
نمیدونم یه جورایی همه دپرس شدیم شبا همه به هم اس هایی میفرستن که انگار میخان همین الان رگشونو بزنن همه از زندگی سیر شده البته همه که نه بعضیا شرایطشون خوبه و خم به ابروشون نمیارن شایدم نمیخان غرورشونو بشکنن ! حتی واسه دوستش!!!!!!
عجیبه همه عوض شدن
اون روز داشتم کتابارو جابه جا می کردم به یه دفتری برخوردم دیدم دفتر خاطرات دوران ابتداییمه تو یکی از صفه هاش به یه عکسی برخوردم که چشام پر اشک شد...
عکس دستم لود! انقد کوچولو بود که
کلی احساساتی شدم
بعضی وقتا احساس میکنم همه ما خیلی عوض شدیم خودمونم نمیدونیم چی میخایم. شاید من ارزو یی داشته باشم که مریم با کمال خونسردی اونو مایه بدبختیش میدونه نمیدونم شایدم منم جای اون بودم همون کارو میکردم.
چی دارم میگم؟!
خب بعدا بازم مینویسم فعلا بای
پری
پريناز